پاییز 1384 - عشق وعاشقی.....
ساعت 12:2 عصر دوشنبه 84/9/14 زمانه غریبی ست و بیشتر از آن عجیب روح در حال فنا شدن است و جسم حرف اول را می زند امروز کودکی را دیدم که روحش بزرگتر از جسمش بود و دیروز مردی را دیدم که .... خسته ام ، گاهی از خودم هم خسته می شوم ! گاهی به وضوح می بینم و احساس می کنم که روحم زیر پاهای جسمم در حال هلاک شدن است چشمان معصومش را می بینم و صدای خسته اش که به زمزمه ای بیشتر شبیه است را می شنوم حقیقت تلخی ست ولی مدتی ست که فقط شده ام جسم ، یک جسم متحرک ... از روحم خبری نیست ! هر چقدر که در جستجویش بودم نیافتمش حال خوشی ندارم ، هنوز هم نمی دانم تقصیر از من است یا ازجبر زمانه و یا ... ¤ نویسنده: صحراییان
![]()
![]() ساعت 8:56 صبح پنج شنبه 84/9/10 حالا که دیگر من خودم هستم تو هم من
باید بدانی عاشقی بی فوت و فن نیست ¤ نویسنده: صحراییان
![]() ساعت 8:55 صبح پنج شنبه 84/9/10
3..
یک سیب در دست تو اما مال من نیست
چیزی عذاب آورتر از کوچک شدن نیست
خاکسترم فرقی ندارد بودن من
دیگر دل من قابل آتش زدن نیست
این جاده مثل من بلا تکلیف مانده است
چیزی درونش غیر رفتن و آمدن نیست
ما هر دو زخمی همین یک اشتباهیم
عشق من و تو غیر جنگ تن به تن نیست
...من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت ؛
بهارم رفت
عشقم مرد
یارم رفت ...
واکنون
گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ¤ نویسنده: صحراییان
![]() ساعت 8:54 صبح پنج شنبه 84/9/10
3..
که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می کند
وصدای قلبت آبرویت را به تاراج میبرد
مهم نیست که او مال تو باشد
مهم این است که فقط باشد
زندگی کند ، لذّت ببرد
و نفس بکشد
کنار عشق کنج بام احساس
سکوت عنکبوتی تار بسته
به دور غنچه های مهربانی
حصاری با نگاه خار بسته
نمی دانم چرا آن شب تو با ما
از ایمان نگاه عشق رستی
نمی دانم چرا بر کنج ایوان
زدی گلدان حافظ را شکستی
شبی با لفظ تلخ کینه و قهر
بر پروانه ها را ترک کردی
تمام عشقها را زهر دادی
و این ویرانه ها را ترک کردی
هنوز اما صدای پایت اینجا
به روی سنگها احساس دارد
در اینجا عشق یادت باشد ای دوست
سکوتی با نگاه یاس دارد.
برای او که هنوزهم... ر.ع
¤ نویسنده: صحراییان
![]() ساعت 5:38 عصر چهارشنبه 84/9/9 دلم برایش تنگ است ...
دلم برای کسی تنگ است که ؛
آفتاب ِ صداقت را به میهمانی ِ گلهای باغ می آورد وگیسوان بلندش را به بادها میداد ودستهای سپیدش رابه آب می بخشید ...
دلم برای کسی تنگ است که ؛
همچو کودک ِ معصومی دلش برای دلم می سوخت و مهربانی را نثارمن میکــــرد ...
دلم برای کسی تنگ است که ؛
تا شمال ترین ِشمال ودر جنوب ترین جنوب ، همیشه .. در همه جا ... با من بود .....
کسی که بود با من و بی من ماند ...
کسی که .... آه ...
دگر کافیست ...
¤ نویسنده: صحراییان
![]()
![]() ساعت 5:36 عصر چهارشنبه 84/9/9
3....
عاشق هرکس شدم شد نصیبم دیگری
دل به هرکس دادم زد به قلبم خنجری
من سخاوت دیده ام دل به هرکس می دهم
شر م دارم پس بگیرم انچه بخشیده ام
عاشق هرکس شدم شد نصیبم دیگری
دل به هرکس دادم زد به قلبم خنجری
من سخاوت دیده ام دل به هرکس می دهم
شر م دارم پس بگیرم انچه بخشیده ام
¤ نویسنده: صحراییان
![]() ساعت 4:23 عصر پنج شنبه 84/9/3
3ازاد
¤ نویسنده: صحراییان
![]() ساعت 4:22 عصر پنج شنبه 84/9/3
3مرهم
بین این همه غریبه تو به آشنا میمونی
حرفای تلخی که دارم من نگفته تو میدونی
من پر از حرفای تازه عاشق گفتن و گفتن
تو با درد من غریبه اما تشنه شنفتن
واسه این تن برهنه ناز دست تو لباس
حس گرم با تو بودن مثل رویا ناشناس
گرمیه دست نوازشگر تو مرهم زخمای کهنه منه
تپش چشمه خون تو رگ من تشنه همیشه با تو بودن
¤ نویسنده: صحراییان
![]() |
خانه
:: بازدید امروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: موضوعات وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: دوستان من :: :: خبرنامه وبلاگ ::
:: آرشیو :: :: موسیقی ::
|