زمستان 1384 - عشق وعاشقی.....
ساعت 2:48 عصر دوشنبه 84/10/5
3...
لیلی گفت بس است . بس است و از قصه بیرون آمد
مجنون دور خودش میچرخید .
مجنون لیلی را نمیدید رفتنش را هم .
لیلی گفت :کاش مجنون این همه خود خواه نبود .کاش لیلی را میدید .
خدا گفت : لیلی بمان . قصه بی لیلی را کسی نخواهد خواند
لیلی گفت : این قصه نیست . پایان ندارد .حکایت است حکایت چرخیدن .
خدا گفت :مثل حکایت زمین . مثل حکایت ماه . لیلی بچرخ
لیلی گفت : کاش مجنون چرخیدنم را میدید .مثل زمین که چرخیدن ماه را میبیند .
خدا گفت :چرخیدنت را من تمتشا میکنم .لیلی بچرخ .
لیلی چرخید و چرخید و چرخید و چرخید
دور دور لیلی است
لیلی میگردد و قصه اش دایره است
هزار نقطه دوار دیگر. نه نقطه و نه لیلی
لیلی ! بگرد . گردیدنت را من تماشا میکنم
لیلی ! بگرد .تنها حکایت دایره باقیست
¤ نویسنده: صحراییان
![]() ساعت 4:6 عصر پنج شنبه 84/10/1
3..
بدانید که...
به آسانی می شود در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد،ولی به سختی می شود در قلب او جایی دست و پا کرد.
به راحتی می شود در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد،ولی به سختی می شود اشتباهات خود را یافت.
به راحتی می شود بدون فکر کردن حرف زد،ولی به سختی می شود زبان را مهار کرد.
به راحتی می شود کسی را که دوست داریم از خود برنجانیم،ولی به سختی می شود این رنجشرا جبران کرد.
به راحتی می شود کسی را بخشید،ولی به سختی می شود از کسی تقاضای بخشودگی کرد.
به راحتی می شود قانون را تصویب کرد،ولی به سختی می شود به آن عمل کرد.
به راحتی می شود به رویاها فکر کرد،ولی به سختی می شود رویایی را به دست آورد.
به راحتی می شود به کسی قول داد، ولی به سختی می شود به آن عمل کرد.
به راحتی می شود دوست داشتن را به زبان آورد، ولی به سختی می شود آن را نشان داد.
به راحتی می شود اشتباه کرد، ولی به سختی می شود از آن درس گرفت.
به راحتی می شود دوستی را با حرف حفظ کرد، ولی به سختی می شود به آن معنا بخشید.
و در آخر:
به راحتی می شود این متن را خواند، ولی به سختی می شود به آن عمل کرد.
موفق باشید. ¤ نویسنده: صحراییان
![]() ساعت 4:1 عصر پنج شنبه 84/10/1
3..
در نبود بال و پرهایی که رسم پروازند سقوط تکراری است
آی پرندهء مهربان
برای حرمت پرواز
حتی اگر می توانی
آسمانت را عوض کن
![]() اگر چه بوی خستگی بالهایت به مشام می رسد اما پیام دلنشین
پروازت چشم را میخکوب آسمان نموده است .
![]() در باغ پدرم دو قفس هست . در یکی شیر و در دیگری گنجشکی است بی آواز .
هر روز سحرگاهان گنجشک به شیر می گوید : " بامدادت خوش ای برادر زندانی " . ¤ نویسنده: صحراییان
![]() ساعت 3:59 عصر پنج شنبه 84/10/1
3..
همه چیز را بخاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت ،سکوت را در شب،شب را در بستر ،بستر را برای اندیشیدن به تو دوست میدارم
من عشق را در امید ،امید را در تو ،تو را در دل، دل را در موقع تپیدن به خاطر تو دوست دارم ای دوست من خزان را به خاطر رنگش، و بهار را به خاطر شکوفه هایش و خدایی که دل را برای تپش ،تپش را در پاسخ ،پاسخ را در چشمان قشنگ تو برای عصیان زندگی آفرید دوستدارم *********************************
اگر فکر می کنی
اگر فکر می کنی که رفتنت باعث شکستنم می شود
اگر فکر می کنی که از پس رفتنت اشک می ریزم
اگر فکر می کنی که با نبودنت لحظه هایم خالی می شوند
اگر فکر می کنی که هر لحظه دلم برای بوسه هایت تنگ می شود
اگر فکر می کنی که بی تو می میرم
بسیار درست فکر کرده ای
خب تو که می دانی نبودنت را تاب نمی آورم
...پس بمان
*******************
امشب نوشته هایم بوی تو می دهد باز
با نام تو کلامم شعری است مثل اواز
هر شب ترانه هایی از عشق می سرایم
امشب ترانه هایم با گریه گشته دمساز
اخر نسیم نامت اویخت در کلامم
امشب نوای اواز بوی تو می دهد باز!...
***************************
عشق یعنی سخن از زخم شقایق گفتن
حرفی از جنس زمان با دل عاشق گفتن
¤ نویسنده: صحراییان
![]() ساعت 3:59 عصر پنج شنبه 84/10/1
3...
خدایم ای پناه لحظه هایم .....صدایت می زنم بشنوصدایم زلال ترین سلام ها نثار خالقم بار خدایا من انسانم به آنگونه ای که تو آفریدی . نمی توانم مثل فرشتگانت پاک و آسمانی باشم . گاهی فریب می خورم و گاهی فریب میدهم . گاهی ناشکر می شوم و گاهی خودخواهی وجودم را فرا می گیرد . اما همیشه همیشه همیشه پشیمان می شوم و به سوی تو باز می گردم چون آغوش تو همیشه باز است .پروردگارا می دانم که دعا سرنوشت بد را از ما دور می سازد. پس این بار نیز دست نیاز را به درگاه تو دراز می کنم و از کسی خواسته هایم را طلب می کنم که هیچ گاه بر سرم منت نمی گذارد . آرزوهایم را به تو می گویم . به تو که همیشه دوست منی . عاشق تر از همیشه سر بر آستان ملکوتیت می گذارم و در دل دعا می کنم و از تو می خواهم که اگر به صلاح است دعایم را مستجاب کنی.
دلم می خواهد بر بال های باد بنشینم و آن چه را که پروردگار جهان پدید آورده زیر پا گذارم تا مگر روزی به پایان این دریای بیکران رسم و بدان سرزمین که خداوند سرحد جهان خلقتش قرار داده است فرود آیم . از هم اکنون در این سفر دور و دراز ستارگان را با درخشندگی جاودانی خود می بینم که راه هزاران ساله را در دل افلاک می پیمایندتا به سرمنزل نهایی سفر خود برسند. اما بدین حد اکتفا نمی کنم و همچنان بالاتر می روم بدان جا میروم که دیگر ستارگان فلک را در آن راه نیست . ¤ نویسنده: صحراییان
![]() |
خانه
:: بازدید امروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: موضوعات وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: دوستان من :: :: خبرنامه وبلاگ ::
:: آرشیو :: :: موسیقی ::
|